مولانا داستان عشق و شیدایی. مولانا جلالالدین محمد بلخی، نامی پرآوازه در عرصه فرهنگ و ادب جامعه بشری است. هرچند که مزار او در قونیه، شهری در ترکیه است و ترکان آن دیار او را زاده پرورده آب و خاک خود میدانند. اما شأن و عظمت مولانا بقدری والاست که بدرستی متعلق به همه جامعه بشری است.
مولانا جلالالدین محمد بلخی رومی که به مولوی معروف است، در ششم ربیعالاول سال ۶۰۴ هجری قمری در شهر بلخ متولد شد. نیاکانش همه از خراسان بودند و او خراسانیان را همشهریهای خود میدانست و عزیز میداشت.
دیدار با شیخ فریدالدین عطار
پدرش بها ولد، در عنوان جوانی او، به قصد زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمد. مولانا نیز در این سفر همراه پدر بود و بر سر راهشاه به سبزوار رسیدند. جلالالدین محمد جوان که آوازه شیخ فریدالدین عطار را شنیده بود، مشتاقانه به دیدار او شتافت تا از شیره کلام و کرامات او بهرهای بجوید.
مولانا در سال ۶۲۸ قمری پدرش را از دست داد و به خواهش مریدان و بنا بر وصیت پدر، دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد مردم پرداخت. در ادامه این سالها به تدریس علوم دینی روی آورد و حدود ۴۰۰شاگرد به حلقه درس او در آمدند. اما چنین زندگی و جایگاهی روح سرگشته و عاشق او را راضی نمیکرد تا اینکه مراد واقعی خود را یافت.
آشنایی با شمس تبریزی و آغاز شیدایی
مولانا از لحظهای که با شمس تبریزی آشنا شد. تولد دیگری یافت. از تمامی کرسیهای علمی خود دست کشید و به کسب معرفت انسانی پرداخت. تا آنزمان او از شعرای بزرگ محسوب میشد و سرآمد روزگار خود در فقه و فلسفه بود. اما پس از آشنایی با شمس تبریزی چنان مرید وی گشت که خود را کوچکترین ذره عالم یافت و از همین بستر بود که خلق اشعار عرفانی در او شکل گرفت و او نیز عاشق و شیدای شمس تبریزی گشت.
مولانا در باره شمس گفته است: «شمس تبریز، تو را عشق شناسد نه خرد». جاودانگی نام شمس نیز بخاطر آنست که مولانا آنرا به اوج رساند. هر چند که خود شمس وارستهتر از آن بود که بدنبال نام و آوازهاش باشد. چنانچه گفته است: «گو نماند زمن این نام، چه خواهد بودن؟»
در مدتی که مولانا به خدمت شمس تبریزی درآمد و جان دل به او سپرده بود. مریدان و یاران مولانا رنجیده خاطر گشته و از اینکه استادشان آنها را رها کرده است ناراحت بودند. شمس پس از مدت کمی که از دمشق به قونیه آمده و با مولانا خلوت عارفانه داشت. از جهل و تعصب عوام رنجیده گردید و در سال ۶۴۵ از قونیه بیرون رفت و غایب شد. مولانا که مراد و محبوب خود را از دست داده بود. پس از جستجوی بسیار او را نیافت و در فراغ دیدار دوست سر به شیدایی گذاشت. انبوهی از اشعار دیوان مولانا که امروزه بدست ما رسیده است، در حقیقت گزارش همین روزها و همین لحظات شیدایی مولاناست.
مولوی خود در این دگردیسی عارفانه وجودی خود، در مورد شمس میگوید:
زاهد بودم ترانه گویم کردی،
سر دفتر بزم و باده جویم کردی،
سجاده نشین باوقاری بودم،
بازیچه کودکان کویم کردی.
وسعت دانش مولوی
بدرستی که نمیتوان مولانا را تنها به یک دانش شناخت. او علاوه بر آنکه شعر را به اتم وجه به اوج رسانده و با قوالب عرفانی خود آنرا جاودانه کرده است، اما اگر او را فیلسوفی بزرگ یا عالم دینی یا مورخی دانشمند هم بنامیم کم گفتهایم که زیاد نگفتهایم.
شهرت بيمانند مولوي بعنوان چهرهاي درخشان و برجسته در تاريخ مشاهيرعلم و ادب جهان، بدان علت است كه او، گذشته از اشراف كامل به علوم وفنون گوناگون, عارفي است دلآگاه. شاعري است دردشناس, پر شور وبي پروا. انديشهوري است پويا كه آدميان را از طريق خوار شمردن تمام پديدههاي عيني و ذهني اين جهان, انسان را به جستجوي كمال و آرام و قرار فرا ميخواند.
از علوم ظاهري, لذايذ زودگذر جسماني, مقامات و تعلقات دنيوي, تعصبات نژادي, ديني و ملي گریزان است و بدنبال تجلي خلق و خوي انساني در وجود آدميان است.
هنر بزرگ مولانا در نوشتن مثنوی و دیوانش، بحث و بررسيهاي دلنشين و جاودانه اي است كه به دنبال داستانها پيش ميآورد. با چنین لطافت طبعی، انديشههاي درخشان عرفاني و فلسفي خود را در قالب آنها قرار ميدهد. داستان بهانهاي است تا بهتر بتواند در پي حوادثي كه در قصه وصف شده ، مقاصد عالي خود را بيان دارد
تاثیر حسام الدین چلپی و خلق شده مثنوی معنوی
روح ناآرام مولانا همچنان در جستجوی مضراب تازهای بود و آن با جاذبه حسام الدین برایش بدست آمد. حسام الدین از خاندانی اهل فتوت بود و در حیات صلاح الدین، از ارادتمندان مولانا شد. پیدایش اثر عظیم او، مثنوی معنوی که یکی از بزرگترین آثار ذوقی و اندیشه بشری است، حاصل لحظههایی است که مولانا با حسامالدین چلبی گذرانده است.
پایان زندگی مولانا
روز یکشنبه پنجم جمادی الآخره سال ۶۷۲ ه.ق مصادف با ۲۵آذر،هنگام غروب آفتاب ، مولانا در ۶۸ سالگی بدرود زندگی گفت. مرگش بر اثر بیماری ناگهانی بود که طبیبان از علاجش درمانده بودند. خرد و کلان مردم قونیه در تشییع جنازه او حاضر بودند. مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ او زاری و شیون داشتند. مولانا در مقبره خانوادگی کنار پدرش خفته است و جمع بسیاری از افراد خاندانش در آنجا مدفوناند. بر سر آرامگاه مولانا بارگاهی ساختهاند که به قبه خضرا معروف است و همه ساله مورد بازدید هزاران نفر قرار میگیرد.