در ساعت ۳ بعدازظهر سه‌شنبه ۱۶اردیبهشت ۱۳۵۴ مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف با سردمداران جریان انحرافی اپورتونیستی قرار ملاقات داشتند. مرتضی نزدیک‌ترین یار و همراه مجید پس از مرزبندی با اپورتونیستها بود. مجید می‌خواست به سردمداران جریان انحرافی اعلام کند: «ما مجاهد و نمایندگان به‌حق و راستین مجاهدین خلق ایران هستیم و شما هر چیزی می‌توانید باشید، الا مجاهد»، اما در همین قرار مجید مورد سوءقصد ناجوانمردانه آنان قرار گرفت و جسد پاکش را نیز به آتش کشیدند. مرتضی صمدیه لباف مجروح و توسط ساواک دستگیر شد. ابتدا در کمیته ضدخرابکاری نتوانستند به هویت واقعی او دست پیدا کنند ولی پس از دستگیری اپورتونیستها در مرداد همان سال هویت واقعی او لو رفت و مرتضی به زیر شدیدترین و بی‌سابقه‌ترین شکنجه‌ها رفت. در آن دوران تنها زندانی بود که به پاهایش زنجیر بسته بودند. بازجویان نام مرتضی را «اولیس» گذاشته بودند. اولیس از اسطوره‌های یونانی و از برجسته‌ترین رهبران یونانیان در جنگ تروآ و قهرمان کتاب ادیسه هومر است که به انواع ابتلائات دچار می‌شود. وقتی مرتضی در راهروهای زندان حرکت می‌کرد، صدای زنجیر پاهایش در همه طبقات کمیته می‌پیچید. زندانبانان می‌گفتند «اولیس» دارد می‌آید.
این مجاهد قهرمان هم در ۴بهمن ۱۳۵۴ تیرباران شد و هم‌چون مجید و احمد و رضا و کاظم و دیگر مجاهدان قهرمان با پایداری بر اصول و ارزش‌های ایدئولوژیک و مبارزاتی مجاهدین به عهدش با خدا و خلق وفا کرد.
یادآوری این حماسه‌های تاریخی آگاه‌ترین و رشید‌ترین فرزندان خلق قهرمان ایران، به این خاطر است که در زمان شاه، در صحنه واقعی مبارزه با استبداد و وابستگی، مجاهدین خلق در سه جبهه در نبرد و رویارویی بودند: با «دیکتاتوری»، با «اپورتونیسم» و با «ارتجاع» همدست حکومت در کسوت دین و مذهب. از دانشگاهها تا نبرد مسلحانه در خیابان تا زندان و شکنجه و اعدام و تا دوران کوتاه فاز سیاسی پس از انقلاب به سرقت برده شده ۱۳۵۷ توسط خمینی و جنایتکاران حامی او تا قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ و... تا امروز که پروندهای مبارزاتی آنها در برابر ارتجاع قهار در دادگستری (؟!) فاشیسم دینی حاکم بر ایران در حال رسیدگی است!
 
«چه باید کرد؟»
روز ۲۲خرداد ۱۳۵۹ مسعود رجوی در سخنرانی تاریخی خود در میتینگ امجدیه که به‌رغم همه محدودیتهای ایجاد شده توسط ارتجاع و تهاجمات گله‌های مزدوران حزب‌اللهی، ۲۰۰هزار نفر در آن شرکت کرده بودند، در زیر رگبار گلوله و گاز اشک‌آور این سؤال بسیار اساسی را در برابر همه مردم ایران و به‌خصوص اقشار آگاه و نیروهای ترقیخواه و انقلابی قرار داد: «چه باید کرد؟»
 
سر مویی از حقوق قانونی‌مان کوتاه نمی‌آییم
در فرازی از این سخنرانی مسعود رجوی گفت: «... جالب است بعضی وقتها بعضی از آقایان که راه می‌افتند گوشه و کنار کشور تا زمینه چماقداری را آماده کنند، می‌گویند که حرف نزنید تا چماق نخورید، می‌گویند که میلیشیای مجاهدین دروغپرداز است. ولی ما می‌گوییم هر‌چه می‌خواهید چماق بزنید، گاز اشک‌آور و گلوله. سر مویی از حقوق قانونیمان کوتاه نمی‌آییم...»
تاوان این کوتاه نیامدن از حقوق قانونیمان، این شد که خمینی جنگ با حقوق مدنی- سیاسی مجاهدین را اعلام نمود و ارتجاع قهار وارد صحنه لگدکوب کردن کمترین اصول و بنیانهای دینی و اخلاقی و قانونی شد و هزاران جوان آزادیخواه و عدالت طلب را به خاک و خون کشید... این روزها که پرده از جنایت نظام ولایت فقیه درباره نیکا شاکرمی برافتاده است، یادآور جنایت‌های هزاران باره آخوندهای دین‌فروش و پاسداران سرکوبگرشان در دهه ۶۰ در زندانها و خانه‌های امن است. دو نمونه، اعدام مظلومانه فاطمه مصباح ۱۳ ساله و خواهر۱۵ ساله‌اش عصمت مصباح در تابستان سال۱۳۶۰ نشانه‌ای از قتل‌عام های هر روزه آن دوران است.
 
تاریخ نویسِ جاعل؛ آلت دست ارتجاع
در نمایش دادگاهی که قرار است مجاهدین خلق محاکمه و محکوم و به سزای کوتاه نیامدن از حقوقشان برسند، وزارت اطلاعاتِ ساخته شده به‌دست اصلاح‌طلبان قلابی، یک مزدور تاریخ نویس را آورده است تا بی‌سوادی و بی‌مایگی‌اش را با جعل خنده‌دار تاریخ مبارزات همه‌جانبه مجاهدین با شاه و شیخ را، به نمایش بگذارد: «صفاءالدین تبراییان، پژوهش‎گر حوزه نفاق می‌گوید «بر اساس نخستین سندی (؟!) که در کتابم آورده‌ام، منافقین از همان سال ۱۳۵۸ با رژیم بعث عراق ارتباط برقرار کرده بودند؛ (!) البته سابقه رابطه منافقین با این رژیم به گذشته دورتری بازمی‌گردد؛ در تابستان ۱۳۴۹ (؟!) زمانی که یکی از تیم‌های منافقین قصد داشت از طریق دبی به لبنان برود تا آموزش نظامی ببیند... ساواک کاری با گروهک تروریستی منافقین نداشت (!) و حتی می‌توان گفت همکاری نزدیکی نیز میان آنها وجود داشت (!)... منافقین ید طولایی در نفوذ در ساواک (!) و دیگر سازمانها داشتند... « (خبرگزاری میزان۱۶اردیبهشت۱۴۰۳)
پس از چهل سال چنگ انداختن به عموم اسناد و مدارک و شواهد به جا مانده‌ای که به دست رژیم آخوندی افتاده و هر طور که خواستند آنها را بازسازی! کردند و با جعلیاتشان پرده بر حقایق تاریخی مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران کشیدند تازه رسیده‌اند به ارائه مشتی اباطیل و چرندیات مضحک و اسناد نامعلومی که جرأت ارائه آنها را نیز ندارند. . و قرار است با این خزعبلات در دادگاه، مجاهدین محکوم شوند!
 
مرتجع مقهور بریده
از قضا در همین روز ۱۶ اردیبهشت۱۴۰۳ و در سالگرد شهادت مجید شریف واقفی، ابوالفضل نجیب مزدور تواب و زندانی بریده‌ای که از بیان کارنامه ننگینش در همکاری با باند شریعتمداری کیهان نویس در زندانهای قرون‌وسطایی خمینی در دهه ۱۳۶۰ ابایی ندارد: (خاطرات یک زندانی چپ دهه ۶۰ از حسین شریعتمداری-انصاف نیوز۱۰دی۱۴۰۰) به ذکر خاطره‌ای پرداخته است که وضعیت مجاهدین در فاز سیاسی در جامعه ایران و سرکوبگری مهره‌های جنایتکار خمینی را نشان می‌دهد.
 
روز جهانی آزادی مطبوعات و حاج آقای قرائتی!
«ابوالفضل نجیب می‌نویسد: «حقیر که از شاگردان کلاسهای تفسیر قرآن حجت السلام و المسلمین حاج آقا محسن قرائتی از اوایل سال‌های دهه پنجاه بوده، و تا همین سال‌ها هرگز به‌خاطر ندارم تن به تعامل و پرسش‌گری درباره محتوای سخنان‌شان داده باشد. بد نیست خاطره‌ای در همین راستا مربوط به ماههای اول پیروزی انقلاب نقل کنم.
در آن ماه‌ها عده‌یی از طرفداران سازمان مجاهدین بخش کوچکی از ساختمان موسوم به کانون پرورشی کاشان را به کتابخانه و محل تجمع تبدیل کرده بودند. کسی هم متعرض نبود. تا این‌که یک شب آقای قرائتی به ساختمان کانون آمدند... آقای قرائتی به‌محض ورود و مطلع شدن از این‌که مجاهدین در گوشه‌یی از این ساختمان کتابخانه دائر کرده، دستور به قلع و قمع و خلاصه برچیدن کتابخانه دادند. تنها کسی که به شکل مؤدبانه و دلسوزانه معترض شیوه برخورد آقای قرائتی شدند حقیر بودم، که ایشان برافروخته و عصبانی شدند و از آنجا که حقیر را می‌شناختن و لابد اکراه از برخورد تند، حقیر را روی صندلی مقابل خود نشانده و عبا را کنار گذاشته و بعد از بالا زدن آستین‌ها خطاب به حقیر فرمودند اینا (منظور مجاهدین) چهار اصل دیالکتیک را قبول دارند، تو هم قبول داری لابد. آن زمان به واقع متوجه نشدم قبول داشتن و نداشتن چهار اصل دیالکتیک چه ارتباطی با صورت مسأله موجود دارد. آن هم وقتی آقای قرائتی با عصبانیت و مرتب می‌کوبد روی میز و تأکید دارد جواب بدهم چهار اصل دیالکتیک را قبول دارم یا نه، پاسخی که می‌توانست در هر صورت تکلیف آقای قرائتی با شاگرد دوران به‌قول معروف اختناق ستم‌شاهی را هم روشن کند.
(نجیب سپس به نتیجه‌گیری درباره بستن فضای مجازی امروزه توسط حکومت می‌پردازد و خاطراتش را ادامه نمی‌دهد)
از این زاویه قابل فهم است که چرا آقای قرائتی و قرائتی‌ها تا این اندازه با فضای مجازی به این شکل و شمائل که هیچ، که اساسن با تعامل و پرسش‌گری درباره حتی محتوایی که تولید می‌کنند مخالف هستند. انگیزه من برای نوشتن این یادداشت روز جهانی مطبوعات آزاد بود (!)...» (انصاف نیوز۱۶اردیبهشت۱۴۰۳)
شرح خیانتهای این مزدوران و توابان تشنه به خون مجاهدین، فرصتی دیگر می‌خواهد، اما می‌توان این خاطره را در دادگاه نمایشی قوه قضاییه خامنه‌ای ارائه داد تا معنی کلام مسعود رجوی از این‌که از «حقوق قانونی‌مان کوتاه نمی‌آییم» بهتر فهمید.
حال که صحبت از دیالکتیک شد بد نیست نگارنده هم یک خاطره از دوران زندان خود را بازگو کند تا مخاطب بداند که این مفاهیم و موضوعات چگونه در دستگاه مرامی شاه و شیخ، وسیله‌ای برای نامیدن مجاهدین به‌عنوان «مارکسیست اسلامی» و «التقاطی» و «منافقین» شد تا بهتر بتوان آنها را سرکوب و شکنجه و اعدام کرد تا دست از حقوق قانونی‌شان بکشند!
 
«کاپیتال در اوین»
در روزنامه شرق (۴اردیبهشت۱۴۰۳) و در مصاحبه‌یی با دو تن از پژوهشگران تاریخ مارکسیسم در ایران، به موضوع درس‌گفتارها و ترجمه کتاب کاپیتال کارل مارکس به‌دست فرج‌الله میزانی مشهور به ف.م.جوانشیر فوق‌لیسانس مهندسی برق، دکترای تاریخ، عضو هیأت سیاسی و از دبیران کمیته مرکزی حزب توده ایران می‌پردازد. و این‌که چگونه یک مترجم درجه یک کاپیتال با جدیت و علاقه به یاد دادن کاپیتال به موسوی اردبیلی! رئیس دیوانعالی کشور (قوه قضاییه آن دوران) و دیگر مرتجعانی که پس از استفاده از چنین کادرهای باسواد و نخبه‌ای به کشتار بی‌رحمانه و ناجوانمردانه آنها در تابستان۶۷ پرداختند. (شرح این ماجرا هم وقت دیگری می‌خواهد)..
 
درس دیالکتیک در زندان توسط سید دیالکتیک!
در همان مصاحبه با پژوهشگران مذکور به آموزش دیالکتیک در زندان توسط آخوند مخبطی به نام موسوی زنجانی اشاره می‌شود. او از حوزه علمیه قم آمده بود و در اوج شقاوت و قساوت لاجوردی و داود رحمانی در اوین و قزلحصار به تدریس مارکسیسم به زندانیان سیاسی که زیر بازجویی و یا تحمل شکنجه‌های قرون‌وسطایی نظیر «قبر» و «قیامت» و «سرپانگهداشتن زندانی تا مرز جنون و آسیب مغزی» و... بودند، می‌پرداخت!
«آقای سیدحسین موسوی زنجانی، به زندان اوین می‌رفت و امور آموزشی را انجام می‌داد. حتی آقای موسوی آن قدر بحثهای مربوط به دیالکتیک را مطرح می‌کرد که به او می‌گفتند «سید دیالکتیک» (شرق۱۱اردیبهشت۱۴۰۳)
این آخوندک از خدا بی‌خبر پاهای شکنجه شده از کابل‌ها و شکنجه‌های پاسداران و توابان خودفروخته را نمی‌دید اما مشتاق بود در نفی دیالکتیک ساعتها بحث کند و از آثار کلاسیک سرسری خوانده و نفهیمده‌اش، فاکت و نمونه بیاورد! آن‌قدر در این کار افراط می‌کرد که باعث خنده و مضحکه زندانیان می‌گردید و «آقای (سید) دیالکتیک» نامیده می‌شد... تا آنجا که وقتی زندانیان او را جدی نگرفتند، برگ آخرش را رو کرد و در نفی تضاد دیالکتیکی گفت «من همسری دارم و چندین بچه هم داریم اما هیچگاه «تضاد» نداریم! و یا این‌که حاضرم با تک‌تک شما در کو‌ه نوردی مسابقه بدهم تا ببینید آخوندها از کمونیستها و منافقین، زودتر به قله می‌رسند!... تا در نهایت حوصله لاجوردی را به سر آورد و از تدریس دیالکتیک ممنوع گردید! لاجوردی به او گفته بود «تو منافقین را نمی‌شناسی. آنها به این خاطر در کلاس تو شرکت می‌کنند تا اطلاعات و اخبارشان را با هم در میان بگذارند و تشکیلاتشان را اداره کنند نه این‌که دنبال دیالکتیک باشند!...»
 
ارتجاع رفت و ما ماندیم و حتی خندیدیم
پیکار بیش از نیم قرنه مجاهدین و عموم نیروهای مترقی و آزادیخواه در برابر دیکتاتورهای شبه مدرن و بنیادگرا، با این‌که از پس هفت خانهای بیشمار گذشته است، اما به حکم تاریخ و منطق مقاومت خلق اسیر و مبارزات جوانان آگاه و دلیر به‌ویژه دختران و زنان آزاده میهن در کنار زنان پیشتاز در مبارزه حرفه‌یی و تمام عیار، شب تیره ارتجاع و زمستان تاریک اندیشی را به بهار آزاد و خرم و شکوفان تبدیل خواهد کرد. آنگاه زنی هم‌چون اسلاونکا دراکولیچ نویسنده کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» دست به قلم خواهد برد و ماجرای این کوششهای بی‌چشمداشت نیم قرنه را در کتاب «ارتجاع رفت و ما ماندیم و حتی خندیدیم» به رشته تحریر در‌می‌آورد. شرح مبارزات مردان و زنان میهن از سیاهچال‌های رژیم شاه و شیخ تا خیابانهای شورشی، از مدارس و دانشگاهها تا دخمه‌های گشت ارشاد، از مقاومت برای آزادی تا تلاش مادرانه برای بالندگی فرزندان محروم از کمترین امکانات و هر چه و هرکاری که برای آزادی و عدالت برای همه ایرانیان لازم و ضروری است... و آنگاه همه می‌خوانیم:
«هوا دلپذیر شد، گل از خاک بردمید
پرستو به بازگشت زد نغمه امید...
بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد!»
پوریا بهار از تهران
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است    
🙏لطفا به اشتراک بگذارید